روز آغاز ....

ای قامت بلند مقدس

تندیس جاودان

ای مرمر سپید

 

ای پاکی مجرد پنهان

در انجماد سنگ

 

من عابدانه در دل محراب سرد شب

بدرود با خدای کهن گفتم

 

هرگز کسی نگفته سپاس تو

این گونه صادقانه که من گفتم

 

دیگر مرا با این عذاب دوزخیت

مگذار

مهر سکوت را

زین سنگواره لب سرد ساکتت

بردار

 

از این نگاه سرد

با چشمهای سنگی تو

دلگیر می شوم

 

ای آفریده من

آری تو جاودانه جوانی

من پیر می شوم

 

در این شبان تیره و تار اینک

ای مرمر بلند سپید

پرداختم تو را

 

با این شگرف تیشه اندیشه

در طول سالیان

که چه ب رمن رفت

با وازه های ناب

در معبد خیالی خود ساختم تو را

 

اما ای آفریده من !

نه

ای خود  تو آفریده مرا

اینک

با من چه می کنی؟!

"حمید مصدق"

 

گزارش تخلف
بعدی